سلااااااااااام
سلامی به وسعت تموم نعمتای خدا
الان که دارم تایپ میکنم تازه از دانشگاه اومدم و گفتم اول احوال ستاره رو جویا بشم و واسش از مسافرتم بگم بعد خستگی در کنم.
جات خیلی خالی بود و تو لحظه لحظه سفرم به یادت بودم.
ازجاهای تفریحی تو تهران و اصفحان و . . . گرفته تاااااااااااااااااااااااااااااااااا شبای شمال و نشستن کنار ساحل و بیداری تا سپیده دم.
هر جایی که نشستم و بلند شدم گفتم جات خالی.
بگذذذذذررررررییییییم
گفته بودی برو و دیگه سراغمو نگیر.
میتررررررررررسم
هم از تنهایی
هم از اینکه با تو باشم و به جدایی فک کنم.
تو هم به جای اینکه بمونی و روزهامو همیشه روشن نگه داری همیشه مسافری و میخوای بری
گفتی اگه نمیتونی بری و فراموشم کنی مرد ومردونه بگو تا یه فکری بکنم.
میخوام بگم مرد و مردونه هستم
ووووولی بازم میترسم.
میترسم تحملم واست سخت باشه.
از بس فکرشو کردم دارم دیوونه میشم.
پشت یه وانت نوشته بود:
رفتن نبود مردی > > >> > عشق است که برگردی.
راستش حرفات ناراحتم کرد
اینکه گفته بودی:
وقتی من بهت گفتم عاشقم نشو و. . .
تو گفتی دوستت دارم تا منو از سر خودت باز کنی و از دستم راحت بشی.
خلاصه کلی از این فکرا و سوالات بی جواب که منتظر یه آدم خییره که به جواب برسونتشش.
وقتم کمه ور نه حالا حالا ها دلم باهات حرف داره.
دل مارا تو عمدأ میکنی تنگ ********* که تا جای کس دیگر نباشد
منتظر جوابم. لطفأ تو وبلاگ خودت بذار که بتونم با گوشیم بخونمش.
خدا نگه دارت باشه
|